سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/3/20
2:0 عصر

مدیریت آمریکا در تحولات منطقه (مصاحبه دکتر ابراهیمی با سایت دیپل

بدست فاضل در دسته

تحلیل گران سیاسی پس از فروپاشی بلوک شرق و 11 سپتامبر از موج بیداری در جهان عرب به عنوان یکی از عوامل تاثیر گذار در عرصه روابط بین المللی سخن می گویند. اما با گذشت بیش از یک سال از این تحولات چه چشم اندازی از تاثیرات آینده این تحولات می توان داشت. دیپلماسی ایرانی این موضوع و رویکرد آمریکا در این زمینه را با دکتر شهروز ابراهیمی، استادیار روابط بین الملل دانشگاه اصفهان در میان گذاشته است که در زیر می خوانید:  

به نظر شما در یک سال گذشته و تحت تاثیر تحولات جهان عرب سیستم امنیتی خلیج فارس دچار چه تغییری شده است؟

بی تردید تحولات در یک زیر منطقه، فوری ترین تاثیرات را برای زیر منطقه دیگر در همان حوزه جغرافیایی به جا می گذارد. اگر خاورمیانه را به چند زیر حوزه یا چند منطقه تقسیم نماییم، شروع نقطه تحولات در زیر منطقه شمال آفریقا وغرب خاورمیانه (تونس و مصر) بوده است. اگر چه سیستم منطقه خلیج فارس از زمان سرنگونی صدام حسین بیشتر تابع حوادث عراق و از جمله فرایند اشغال و رقابتهای منطقه ای و فرامنطقه ای بوده است ولی در عین حال تحولات در جهان عرب و در یک زیر سیستم منطقه ای حوزه جغرافیای خاورمیانه برمنطقه خلیج فارس نه بی تأثیر بوده و نه می توانست بی تأثیر بوده باشد. بویژه در دنیای جهانی شده امروز تحولات در یک گوشه از جهان در گوشه دیگر جهان بازتاب پیدا می کند. یک  شعارایتالیایی است که علی الظاهر از شعار یونان قدیم گرفته شده است: " اگر آتنی ها گریه کنند اسپارتی ها (به عنوان دشمن آتن) نخواهند خندید." این بدان معناست که درد و شادی یک مجموعه امنیتی منطقه بویژه در دنیای جهانی شده امروز اغلب مشترک است.

    با این مقدمه در پاسخ به این سوال باید گفت که این تحولات که تحت نامهای متفاوت از جمله بیداری اسلامی، بیداری انسانی، انقلاب، قیام و یا در جهان غرب بهار عربی خوانده می شود از عناوین این ها برمی آید که اگر این عناوین حتی بخشی از حقیقت را گفته باشند درآن صورت همان تأثیرات را در منطقه خلیج فارس داشته اند. در چند سطح این تأثیرات در منطقه آشکار است:

    در سطح ملتها، بهار بیداری انسانی- اسلامی باعث ایجاد موج بیداری در برخی کشورهای منطقه خلیج فارس شده است. بزرگترین این موج در بحرین بوده است که تا به امروز ادامه دارد. ناآرامی هایی در برخی دیگر از کشورها از جمله عربستان سعودی در بخش های شیعه نشین بوجود آمده و البته این موج هنوز مراحل ابتدایی خود را در کشورهای منطقه خلیج فارس سپری می کند. فصل مشترک تمام این قیامها در تمام زیر سیستمهای منطقه ای خاورمیانه از تونس و مصر گرفته تا بحرین، دمکراسی خواهی است. هرچند بازیگران و گروههای درگیر قرائت متفاوت خود از دمکراسی را داشته باشند. هرچند که منطقه چون در طی دهه ها به یک برهوت سیاسی خالی از بازیگری احزاب از طریق دهه ها سرکوب و فشار تبدیل شده است وچه بسا به خاطر این دلیل در فرایند گذاردمکراتیک مشکلاتی پیش می آید که نمونه آن در مصر است که پس از سرنگونی مبارک فراز و نشیب در این فرایند بیشتر بوده است. ولی به هرحال تاثیر این تحولات در سطح ملتهای منطقه خلیج فارس ممکن است تا یک دهه بعد بازتاب خودش را نشان دهد.

    آن چه در زیر بستر این تحولات تأثیرات این تحولات را بیشتر می کند و به ما چشم اندازی می دهد که این احتمال قوی را بدهیم که در سطح ملتهای منطقه خلیج فارس بتدریج تاثیرات این بیداری و یا بهار عربی را پیش بینی نماییم، ضعف در مشروعیت بسیاری از این حکام منطقه به دلایل وجود دیکتاتوری، سرکوب سیاسی، فساد حکام، وابستگی به خارج و ناکارامدی در استفاده بهینه از منابع داخلی در جهت طرح ریزی توسعه اقتصادی است. این ها زمینه ها و بستر نارضایتی هستند و باعث تسری ناآرمیها در درون جوامع دیگر به جوامع دیگر می گردد. در منطقه خلیج فارس تقریبأ همان مشکلاتی که جوامع دیگر در زیر حوزه های دیگر خاورمیانه از جمله در شمال آفریقا دارند مواجه هستند.

    سطح دیگر بازتاب تحولات عربی در منطقه خلیج فارس سطح دولت ها هست. دراین سطح دولت های منطقه رودر روی یکدیگر قرار گرفته اند. رقابت ها برای نفوذ و استعداد تنش بیشتر شده است. دولت ها آمادگی بیشتری برای دخالت در امور داخلی یکدیگر پیدا نموده اند. از سوریه گرفته تا عراق و بحرین این دخالت برای نفوذ را نشان می دهد. دولت هایی که ورشکسته هستند و حاکمیت در حال تقسیم شدن است(سوریه) و یا دولت های که فرایند دمکراتیک را طی می کنند همچون عراق، یا درگیر بحران بی ثباتی هستند همچون بحرین در معرض دخالت و رقابت برای نفوذ هستند و بازیگران منطقه رودر روی یکدیگر قرار گرفته اند.

    در منطقه خلیج فارس بیشترین رقابت برای نفوذ بین ایران و عربستان سعودی در داخل کشورهایی است که با حرکات انقلابی یا بهار عربی مواجه هستند. تنش ها بین این دو کشوربیش از هرزمان دیگر شده است. در خیلی از متحدین عرب، عربستان سعودی از حکام در برابر قیام های مردمی حمایت کرده و می کند. در هر جایی که عربستان سعودی از حکام در برابر قیام مردمی حمایت کرده ایران برعکس از قیام مردمی در برابر حکام حمایت کرده است. نمونه آن در مصرکه به سرنگونی حسنی مبارک منجرشد، دریمن که به انتقال قدرت از طرف علی عبدالله صالح منجر شد، می باشد که اغلب عربستان بازنده اصلی بود. در بحرین که عربستان سعودی نیروهای خود را در قالب شورای همکاری خلیج فارس برای حفظ رژیم بدان جا گسیل داشته است، این رقابت شدید می باشد. مورد سوریه کاملأ برعکس همه موارد دیگر می باشد که در آن جمهوری اسلامی ایران به حفظ بشار اسد و برعکس عربستان سعودی به همران ترکیه از مخالفین حمایت می نمایند. این نشان دهنده یک واقعیت است و آن این که بیشتر ازبعد دمکراسی یا عدم دمکراسی، رقبای منطقه ای ایران و عربستان سعودی وارد رقابت شدید شده اند. نکته مهم این است که در صورتی که نتیجه این فرایند گذار چه به شکل خشونت بار و چه کمتر خشونت بار(همچون مورد یمن) تولد دمکراسی هر چند در طی یکی دو دهه بعد باشد نه تنها دخالت منطقه ای و فرامنطقه ای بسیار سخت خواهد بود بلکه برای بازیگران منطقه ای چالش زا خواهد بود و از آن پس این بازیگران منطقه ای بایستی به فکر مصون داشتن سیستم های داخلی خود باشند بویژه که این چالش ها برای سیستم داخلی عربستان سعودی که هیچ نشانه ای دمکراسی در داخل ندارد شدید خواهد بود. این تشدید چالش زمانی اتفاق خواهد افتاد که موج دمکراسی و بیداری ملتها در منطقه همه گیر شده و نیز دریک زمانی قیمت نفت به دلایلی بیشتر افت نماید.

نقش آمریکا تحت تاثیر این تحولات تغییر کرده است؟

آمریکا به دنبال مدیریت حوادث بوده است. در جاهایی حوادث خود به خود در جهت منافع آمریکا رقم خورده ولی در جاهایی برعکس. به اعتقاد من این حوادث با تساهل نتیجه آن چیزی است که تیم نومحافظه کاران به رهبری جرج بوش پسر در یک دهه قبل تحت عنوان خاورمیانه بزرگ برنامه ای برای تغییر خاورمیانه در دست داشتند. نتیجه مطالعاتی که این نهادهای و موسسه های فکری این تیم در آن زمان داشت این بود که اگر خاورمیانه به این سبک و شیوه حکومتی ادامه دهد در آینده نزدیک شاهد تحولات خشونت بار و انقلابی درجوامع خاورمیانه خواهیم بود واز درون این تحولات چه بسا گروه های رادیکال اسلامی سربرآورند. چرا که گروه دیگری یا احزاب دیگری در درون جوامع به عنوان التر ناتیو یا وجود ندارد و یا بسیار ضعیف است که بتواند حکومت را به دست گیرد. در حقیقت منافع آمریکا ایجاب می کرد که فشار به حکام منطقه حتی متحدین خود در جهت گشایش سیستم های سیاسی و تعدیل فضای سیاسی ایجاد کند. چیزی که نخبگان سیاسی ما کمتر به این عنایت دارند عدم اعتنا یا غفلت از تغییر منافع آمریکا در خاورمیانه است و همچون بسیاری پدیده های دیگر متاسفانه افق سیاسی بسیاری از نخبگان اجرایی- سیاسی ما همچنان تحت تأثیر فضای حاکم برجنگ سرد قرار گرفته است. درحالی که عرصه استراتژی و سیاست خارجی عرصه تغییر و استمرار است. علت این قضیه کمبود موسسه های فکری مستقل در جامعه ما و یا به نوعی عدم بکارگیری نظرات متخصصین و سیاست زدگی جامعه ما هست. این مساله خیلی مهم است. تصمیماتی که در نتیجه اشتباهات فکری و یا تحت تاثیر ارزوهای سیاسی نخبگان و مجریان صورت می گیرد چه بسا می تواند برای یک ملت فاجعه بار بیاورد.

    باید بدانیم که منافع امریکا در خاورمیانه دیگر در فضای جنگ سرد تدوین و اجرا نمی شود. امروزه چه به شکل خواسته و چه ناخواسته با تساهل منافع آمریکا در خاورمیانه با بخش بزرگی از منافع و مطالبات جوامع و گروه های سیاسی خاورمیانه حتی گروه های اسلام گرای (گرو ه های اسلامی معتدل) همپوش شده و برعکس با منافع حتی نزدیکترین رژیم های خود همچون حسنی مبارکِ سرنگون شده و آل سعود در جاهایی تضاد پیدا کرده است. نباید فراموش کرد که پس از یازده سپتامبر در محافل فکری- سیاسی آمریکا حتی بحث حمله به عربستان سعودی مطرح شده بود و یا قبل از تحولات قیامهای عربی آمریکا به حسنی مبارک (و حکام عربستان سعودی) در جهت تغییرات قانون اساسی و بازکردن فشار سیاسی اعمال فشار می نمود. ولی آمریکا علیرغم این منافعش ایجاب نمی کرد که تحولات به شکلی که در خاورمیانه اتفاق افتاد، بیافتد و همانطور که اشاره کردم اصولا طرح خاورمیانه بزرگ در بعد نرم افزاری به دنبال این بود که این تحولات به شکل انقلابی و خشونت بار اتفاق نیافتاد. این بخش قضیه است که در واقع همسوبا منافع آمریکا نیست. ولی آمریکاییها موج سوار بزرگی هستند. امروزه علیرغم تغییرات خشونت بار به دنبال این هستند که تحولات در فرایند گذار در مصر و سوریه و بحرین را مدیریت نمایند. البته در بحرین منافع آن ها درموفقیت انقلاب نیست و تا ان جا که بتوانند سعی می کنند از طریق متحد منطقه ای خود یعنی عربستان سعودی جلو تحولات انقلابی را سد نمایند. ولی در عین حال برای گشایش سیستم به حکام بحرین فشارهایی اعمال می نمایند. این بدان معناست که امریکایی ها اغلب نشان داده اند که تمام تخم مرغهای خود را در یک سبد نمی چینند. چیدن تخم مرغها در یک سبد نتیجه اش عدم انعطاف در سیاست خارجی و به نوعی رکود در سیاست خارجی است. بالطبع به ضرر ما هم هست که بخواهیم تخم مرغهای سیاست خارجی خود را در یک سبد بچینیم و با از دست رفتن آن منافع ما به شکل مطلق آسیب می بیند.

     انعطاف در تدوین و طرح ریزی و اجرای سیاست خارجی به مدیرانی خلاق و با تخصص و استفاده از منابع فکری بطور واقع بینانه و دوری از احساس و تخیل واستفاده بهینه از تخصص وشایسته سالاری نیازمند است. اگر چنین نباشد نه تنها تهدید به فرصت تبدیل نخواهد شد بلکه حتی فرصت سوزی هم خواهد شد. بسیاری از فرصت ها خوشبختانه در تحولات کنونی خاورمیانه خود به خود به نفع ماهستند ولی متاسفانه چون سیاست خارجی از طریق ثبات ساختاری (که این ضعف در ادامه سیاست داخلی ما است) و دیدگاه فکری هدایت نمی شود ما نمی توانیم آن چنان که باید میوه های این درخت تحولات خاورمیانه را بچینیم. کشوری مثل ترکیه دراین عرصه کاراتر عمل می کند چرا که وزیر خارجه ای دارد که قبل از این که وزیر خارجه شود استاد رشته روابط بین الملل و نویسنده و طراح استراتژی است و سیاست خارجی علیرغم تمام چالشها و موانع با یک دیدگاه و پشتوانه نظری و توام با واقع بینی هدایت می گردد و نخست وزیری دارد که برای بلند مدت ترکیه طرح دارد و آمده که قبل از هر چیزتعادلی بین اسلام و توسعه و یا عدالت و توسعه که در عنوان حزب هم گویاست برقرار نماید. درحقیقت دولت کنونی ترکیه که یک دولت اسلام گرا و دوست و همسایه ماست به توسعه و سیاست داخلی و خارجی علیرغم تمام موانع، ساختاری نگاه کرده و در عقبه ان نهادهای فکری وجود دارد.

 

تلاش برای تبدیل شورای همکاری خلیج فارس از یک گروه سیاسی به یک پیمان نظامی امنیتی و همکاری آمریکا در این راستا در مباحث امنیتی و نظامی در یک سال گذشته با چه هدفی صورت گرفته است؟

طرح اتحادیه در شرایط کنونی به معادلات امنیتی منطقه در پرتو تحولات مربوط به موج قیامهای مردمی در کشورهای عربی مربوط است و آن نیز به نوبه خود به رقابت عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران جهت حفظ و یا گسترش نفوذ در منطقه مربوط می گردد. شورای همکاری خلیج فارس درسال1981 به محوریت عربستان سعودی درپاسخ به تهدید خارجی یعنی آنچه که از عراق و بیشتر از جمهوری اسلامی ایران به عنوان تهدید دریافت داشتند شکل گرفت. عربستان سعودی در اوایل جنگ ایران و عراق، به جمهوری اسلامی ایران یه عنوان تهدید فوری و عراق را به عنوان تهدید در درجه دوم می نگریستند. البته این در حالی بود که اصولأ جمهوری اسلامی بر عکس عراق تهدید وجودی برای هیچ یک از کشورهای عرب منطقه نبود و در واقع آن چه آنها تهدید وجودی تصور می کردند بیشتر از به تحرک درآمدن شیعیان در داخل جوامع خود بود تا تهدید خارجی.

    در شرایط کنونی آن چه عربستان سعودی تصور تهدید داخلی (نه تهدید خارجی) از طرف جمهوری اسلامی ایران دارد محرک آن در طرح اتحادیه (تبدیل شورای همکاری خلیج فارس به اتحادیه خلیج فارس) بوده است. از نظر حکام عربستان سعودی پس از سرنگونی صدام حسین و همینطور در ادامه خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق حداقل تا یک دهه بعدی (تا زمان بازسازی و احیائ قدرت عراق) ایران بدون موازنه باقی مانده است. مضافأ که از نظر آن ها ایران در ساختار کنونی عراق بخاطر حاکمیت شیعی و دولت نوری المالکی دست بالا را دارد. تلاش آن ها این است که در بازی نفوذ در خلیج فارس و خاورمیانه ارتباطات منطقه ای و جناحی ایران را در سایر جاها محدود نمایند. بحرین و سوریه به میدان نفوذ و رقابت جدیدی بین ایران و عربستان سعودی تبدیل شده است. به اعتقاد من طرح اتحادیه طرحی محافظه کارانه و در جهت خلاف موج دمکراتیزاسیون در خاورمیانه است و بعید است که در برابر قیام مردمی بتواند مقاومت نماید. مضافأ که چالش هایی حتی در سطح دولت- دولت بین خود اعضای شورای همکاری خلیج فارس زیاد است که می تواند هرگونه طرح این چنینی را با شکست مواجه سازد. البته باید اضافه کنم که طرح اتحاد بین عربستان سعودی- بحرین و حتی با احتمال پیوستن امارات متحده عربی به این طرح امکان پذیر است. بقای رژیم آل خلیفه در بحرین منوط به پیوستن به عربستان سعودی است. ولی این که آیا در صورت پیوستن این دو یا سه کشور به یکدیگر بتوانند چالش ها، که از نوع چالش هایی است که حکام سرنگون شده در تونس و مصر ویمن با آن ها مواجه بودند، را رفع کنند تردید است.     

 

با وجود عوامل ناامنی و تضاد در خلیج فارس تا چه اندازه سیستم امنیتی کنونی خلیج فارس را برای حفظ امنیت این منطقه و جلوگیری از بحران مفید و کافی می دانید؟

سیستم امنیتی کنونی بیشتر نشانه های استمرار سیستم های قدیمی را دارد تا جدید. در منطقه خلیج فارس هر چیزی بیشتر تکرار می گردد تا تغییر یابد. این در درجه اول به خاطر ضعف کشورها در مسیر توسعه، وابستگی به درآمدهای نفتی ، وابستگی بخش بزرگی از حکومتها و رژیمها به قدرتهای فرامنطقه ای و عدم وابستگی کشورها به شکل ارگانیک به یکدیگر و در نهایت ضعف جوامع در برابر قدرت قوی حکام وعدم شکل گیری دولت – ملت به معنای واقعی خود می باشد. اگر به موضوع امنیت در سی سال گذشته نگاه کنیم و به همین شکل به این موضوع در شرایط کنونی نگاه کنیم و دست به مقایسه بزنیم به نظر می رسد تغییر زیادی بوجود نیامده است. تحول و تغییر ساختاری نمی بینیم. رژیمها همان هستند، بی اعتمادی همچنان باقی است و چه بسا بیشتر از گذشته شده است. افق فکری حکام علیرغم گذشت این همه زمان همان است که بود. وابستگی به قدرت های فرامنطقه ای همچنان مثل قبل در بین حکام عرب وجود دارد و چه بسا پس از جنگ سرد تشدید شده است. اگر چه تهدیدات جدید در حیطه نرم افزاری همچون مسأله آب، تروریسم، ریز گردها، مسائل محیط زیست، پول شویی، مطالبات ملت ها در راستای دمکراسی خواهی و رفاه اقتصادی و ارتباطات بین المللی افزایش یافته است ولی همچنان با مسئله امنیت به شکل سخت افزاری نگاه می کنند. در حالی که اگر به مناطق دیگر نگاه کنیم در طی 30 سال از آمریکای لاتین و جنوب صحرا گرفته تا اتحادیه اروپا تغییرت زیادی صورت گرفته است ولی معما این است که منطقه خلیج فارس و حوزه جغرافیایی خاورمیانه حد اقل تا سال2011 که تغییرات انقلابی و قیام مردمی شروع شده همچنان لایتغیر باقی مانده است.

    سیستم امنیت منطقه تا زمانی که نشانه های گذشته و ویژگیهای گفته شده را داشته باشد همچنان کما فی السابق شکننده باقی خواهد ماند. راز شکست تمام سیستم های امنیتی منطقه در گذشته از طریق یک جنگ درون منطقه ای یا از طریق جنگ قدرن فرامنطقه ای با یک قدرت منطقه ای در همین است. به اعتقاد من بیداری ملتها در شرایط کنونی تنها نقطه عطف در سیستم امنیتی منطقه خلیج فارس خواهد بود که در طی دو دهه چهره منطقه را تغییر خواهد داد و با تأثیرات قوی که بر حکام و احیانأ بر تغییر خشونت بار آنها خواهد گذاشت این منطقه را در اغاز یک تغییر ساختاری قرار خواهد داد. حکام مستبد منطقه چه بخواهند و چه نخواهند در کوران حوادث مربوط به مطالبات ملتها در راستای دمکراسی خواهی و بیداری انسانی تغییر خواهند یافت. اگر چند صباحی دیگر همچون حکام عربستان و دیگر بازیگران باقی بمانند صرفأ در سایه توزیع قیمت های نفت است و البته که مطالبات ملت ها صرفأ اقتصادی نیست و شأن انسانی و آزادی خواهی در کنار رفاه موضوع مهمی است. نمونه آن عربستن سعودی است که در کنار تحرک شیعیان برای مشارکت سیاسی، زنان در جهت احقاق حقوق انسانی و قرائت آزاد اندیشانه از حقوق اسلامی که به کرامت انسانی شان و ارزش قائل است، به جنب و جوش در امده اند. تاریخ نشان داده است که قوی ترین قدرت های سخت افزاری در برابر قدرت مشروع ملت ها در نهایت به زانو درآمده اند. بنابراین نتیجه این که در شرایط کنونی فقط بیداری ملت ها می تواند بر سیستمی امنیتی مطلوب تأثیر گذار باشد.

    نظریه ای در علوم سیاسی است که می گوید سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است. ملت های دمکراتیک تساهلشان نسبت به یکدیگر بیشتر شده و احساس همبستگی بیشتری نسبت به همدیگر خواهند داشت. از طرفی در یک سیستم امنیتی دمکراتیک و مشروع قدرت های خارجی به این حد و اندازه نمی توانند دخالت کنند که در شرایط کنونی دخالت دارند. بین وابستگی با ارتباط و تعامل فرق بسیاری وجود دارد. در دنیای امرزوز هیچ ملتی نمی تواند ادعای استقلال کند و اصولا استقلال به این معنا بیشتر مضر است تا مفید. به عنوان نمونه وابستگی اروپا به آمریکا یا وابستگی ترکیه به غرب بسیار فرق دارد با وابستگی رژیم عربستان سعودی به آمریکا. در سیستم منطقه ای دمکراتیک و مشروع وابستگی از نوع وابستگی ترکیه به آمریکا یا اروپا به آمریکا خواهد بود تا هرنوع وابستگی دیگر.

    نظریه دیگر مرتبط به این موضوع صلح دمکراتیک است و آن این است که دمکراسی ها با همدیگر جنگ نمی کنند. به زبان ساده اگر این نظریه را ترجمه کنیم بدان معناست که دو تا ادم عاقل با همدیگر دعوا نمی کنند و اختلافات خود را با مذاکره و چانه زنی حل و فصل می نمایند و زور آخرین مرحله است. امروزه بعید است که مثل سابق بین کشورهای اتحادیه اروپا جنگی به وقوع بپیوندد و یا کسی انتظار جنگی همچون جنگ های سابق در اتحادیه اروپا داشته باشد. اختلافات وجود دارد ولی از طریق چانه زنی و مذاکره حل و فصل می گردد. چرا سیستم امنیتی منطقه خلیج فارس همواره شکننده است. این بخاطر ضعف درفرهنگ سیاسی این جوامع است. در این جا علی الظاهر زور اولین گزینه است. دلیل اصلی شکاف ایران- اعراب در منطقه خلیج فارس که عمدتا محققین به آن کمتر عنایت دارند، درسطح هویت است.

    سطح هویت مرتبط به فرهنگ است و لذا بسیار مهم است. تعارض اصلی ایران و کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به اضافه عراق هویتی است. چیزی که هویتی است نمی توان با ابزارهای دیگر حل و فصل کرد. از طرف دیگر حل و فصل آن زمان می برد و پدیده نسلی است. علت اصلی این که بارها اعتماد سازی بین ایران و شورای همکاری خلیج فارس از هر دو طرف شکست خورده همین است. حتی در زمان رژیم گذشته که منافع این دو کشور ایران و عربستان با هژمونی آمریکا در همکاری نزدیک با یکدیگربود تعارضات هویتی و فرهنگی مانع نزدیکی بیشتر بین دو کشور می شد. تا زمانی که اعراب آن نگاه تاریخی خاص به ایران و ایرانی دارند و معنای خاصی را از گفتن "عجم" برای خود تداعی می کنند و همینطور ایرانی در گفتمان عمومی از گفتن کلمه "عرب" معنای خاصی را تداعی می کند هیچ گونه نزدیکی بین ایران و اعراب نمی تواند محقق شود. در واقع شکاف اصلی حتی بیشتر از مذهب، شکاف هویتی بین ایران و اعراب است. این چیزی است که در گفتمان عمومی بایستی حل گردد و به مسئله تعصب و اغراض تاریخی مرتبط است. حل و فصل آن نیازمند یک خانه تکانی فرهنگی و هویتی است که ممکن است درصورت شروع ان خانه تکانی از هردو طرف 200 سال زمان ببرد. بدون این خانه تکانی که بایستی در کتاب های آموزشی، کتب تاریخی، مدارس، دانشگاه ها و در گفتمان شفاهی و عمومی و آموزش شهروندی صورت گیرد، هیچ امکانی برای همگرایی ایران و اعراب وجود ندارد.

    اگر از نظریه سازنده گرایی استفاده کنیم، منازعه و آنارشی نتیجه تعامل است. در بستر تعامل، هویت شکل می گیرد و آن می تواند منافع را تعیین کند. هویت ایرانی- عربی از حیث تاریخی رودر روی هم و یا تقابلی شکل گرفته است. برای تغییر آن هردو طرف نیازمند تعامل از نوع دیگر هستند. تعاملی که بتواند بر تاریخ غلبه نماید و افکار ملت ها را نسبت به یکدیگر تغییر نماید. امر آموزش در این جا اهمیت دارد. اگر در طرز فکر الما نی ها و فرانسوی ها به همدیگردر طول زمان از بعد از جنگ جهانی دوم تغییراتی ایجاد نمی شد احتمالأ ما با یک جنگ سوم جهانی هم مواجه می شدیم. کانون این تغییر ایستارها، مدارس و خانواده ها و حتی فیلمها و کتب تاریخی بوده است. ما نیازمند آن در منطقه خلیج فارس از هر دوطرف هستیم.