سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/4/16
11:24 صبح

حقیقت خیال

بدست فاضل در دسته

 

چشمهایم آسمان تیره را خیره خیره می نگرند و یاد ایام پاکی آسمان را از خاطرشان عبور می دهند .


گوشهایم
خسته تر از همیشه، بی صبرانه منتطر شنیدن نغمه ای تازه و شاداب اند.


جسمم
آرزوی وزش نسیم مطبوعی را دارد تا دوباره حس محبوس طراوت را لمس کند.


دست های آلوده ام
، حسرت نوازش دوباره موهای پسرک یتیم را در دل دارند.دست های من، دست های او


لب هایم
انگار، رنگ لبخند را برای همیشه از یاد برده اند.


زبانم
که دیروز ، ذکرش راستی و راستگویی بود، اما امروز غیبت و تهمت انیس و مونسش شده، می ترسم که فردایی نه چندان دور مأوایش
دوزخ شود.


اشک های خشکیده ام
، چرا دوباره جوشان نمی شوند؟ شاید که معصومیتِ نگاهِ منتظر دخترک فقیر را از یاد برده اند.


و من...


اصلا من کیستم؟


نگاهی به اطراف بیانداز


شاید یک جایی همین نزدیکی ها...


نکند که من توام و تو از خود بی خبری؟


شاید هم نه...

من، هیچکسم!


87/4/15
10:23 صبح

فصل عروج

بدست فاضل در دسته سلوک قلم

 

 

خدایا دوستداران تو چه نیک خصایلی دارند.فصل عروج

(( اگر تنهایی آنان را به وحشت اندازد، یاد تو آنان را آرام می سازد و اگر مصیبت ها بر آنان فرود آید به تو پناه آورند)) و اگر بی کس شوند، همدمشان تو خواهی بود و هنگام دل شکستگی، همرازشان تو هستی و به وقت فراق ، تو مأوایشان

باشی و در زمان نیاز ، بی نیازشان سازی

و به فصل عروج ــ آن گاه که خواهند بال بگشایند به آسمان ــ

 آشیانه شان تو باشی…

خدایا!

خوشا به حال رفقا که رفیقشان تو هستی

خدایا!

حلاوت الهی ات را در کام تلخم قرار بده ، دستم را بگیر و بلندم کن

پرو بالی ده تا من هم به پرواز در آیم…

 

 


<      1   2   3   4